شانزدهمين اجلاس «جنبش عدمتعهد» پساز سه مرحله نشست در سطح كارشناسان، وزراي امور خارجه و سران كشورهاي عضو، سرانجام روز گذشته با برگزاري مراسم اختتاميه به كار خود پايان داد تا «اجلاس تهران» به عنوان نقطه عطفي در تاريخ اين جنبش ماندگار شود.
اين اجلاس تاريخي و باشكوه از جهات مختلف حائز اهميت بود بهويژه آنكه ميزباني جمهوري اسلامي ايران به عنوان نماد مقاومت در برابر زيادهخواهيهاي غرب و پيشرو در شكستن تابوهاي نظام تكقطبي نويد يك حركت جديد برخلاف مناسبات رايج و مبتنيبر زور جهان را داده بود و هم از اين جهت نظام سلطه به سركردگي امريكا تمام توان تبليغاتي و رسانهاي خود را به كار بست تا بلكه هم از اثرگذاري آن بر روابط حاكم در عرصه بينالمللي بكاهد و هم افتضاح خود يعني شكست پروژه انزواي ايران را بپوشاند، كه مواضع عجولانه و عصبي سران غربي ـ عبري و رويكرد يكسويه و مبتنيبر سانسور رسانههاي آنها شاهدي بر اين مدعاست. از اتفاقات متن و حاشيه اين چند روز تاريخي كه بگذريم شايد سخنراني، ديدار و گپ و گفتهاي دو يا چندجانبه مقامات ايراني و بهويژه رهبر معظم انقلاب با مقامات سياسي حاضر در تهران از اهميت دوچنداني برخوردار باشد، چرا كه موضع كشورمان در تبيين نقشه راه آينده جنبش و چشمانداز آرمانشهر مطلوب آزاديخواهان كه بايد با مديريت متحد و مشترك جهاني محقق شود از اين طريق به سراسر جهان مخابره شد.
آنچه اما ميتوان به عنوان محور كلان فكري ـ عملياتي جمهوري اسلامي ايران در اين اجلاس از آن ياد كرد «گذار از هندسه غلط تكقطبي موجود به نظام نوين بينالمللي» است كه آيتالله العظمي خامنهاي بهويژه در سخنراني افتتاحيه اجلاس سران آن را به عنوان نخ تسبيح مجموعه محورهاي مدنظر ـ اعم از مسئله فلسطين، بحرين، سوريه، نقض حقوق بشر در غرب، حق استفاده صلحآميز از انرژي هستهاي و... ـ با دقت و وسواس خاصي آن را تبيين كردند. اين موضوع محوري كه در بيان همه مقامات ايراني در اين چند روز به وضوح هويدا بود البته دلايل، پيشزمينهها، لوازم و تبعاتي دارد كه در ادامه به اختصار به آن اشاره خواهد شد. ژجمهوري اسلامي ايران به دليل درسهايي كه از تجربه شكست سياستهاي دوران جنگ سرد و يکجانبهگرايي پس از آن در عرصه روابط بينالملل گرفته است به درستي ميداند كه شكستن تابوي نظام تكقطبي و هندسه غلط موجود در جهان كنوني و گذار به مديريت چندقطبي جهاني مهمترين مسئلهاي است كه بايد در ذهن جامعه جهاني از حد شعار فراتر رفته و به يك راهبرد عملياتي مبدل شود. اين اتفاق البته بايد برمبناي پايهها و اصول جديدي همچون «مشاركت همگاني ملتها» و «برابري حقوق» آنها شكل بگيرد كه لازمه آن «همبستگي كشورهاي عضو جنبش عدمتعهد» است.
نكته آنكه در شرايط كنوني با وجود شعارهاي فريبنده سردمداران ليبرال دموكراسي مبنيبر حاكميت مردم در اركان قدرت جهاني آنچه عملا اتفاق افتاده ديكتاتوري يك اقليت متصل به ثروت و زورگوييهاي آنان به تمام جهان است كه البته نتيجهاي جز لبريز شدن صبر آحاد مردم در سرتاسر دنيا نداشته و حوادث مختلف يكي دو سال گذشته ـ از جنبش 99درصدي والاستريت توسط مردم امريكا و اعتراضات گسترده مردم اروپا گرفته تا بيداري اسلامي و واژگوني ديكتاتورهاي وابسته در خاورميانه ـ نيز به درستي آن را نشان ميدهد. براين اساس به نظر ميرسد در اين «پيچ تاريخي» مهم و سرنوشتساز كه افكار عمومي جهانيان را در آستانه يك «تغيير بزرگ» و آغاز يك دوره جديد قرار داده است، كشورهاي عضو جنبش عدمتعهد بايد با پيوند مستحكم، منطقي و همهجانبه با يكديگر و تشكيل و تضمين مشاركت دمكراتيك جهاني در مديريت بينالمللي، از اين فرصت تاريخي استفاده كرده و زنگ پايان «امپراتوري زر و زور و تزوير» را به صدا درآورند.